جستجوگر خبری شهرستان شفت

فرهاد قبل از به دنیا آمدن فاطمه به شهادت رسیده بود و فاطمه حضور پدر را اصلاً درک نکرد، محمد ۲۰ شهریور ۱۳۹۰ به دنیا آمد، اوایل که کوچک تر بود متوجه عدم حضور پدرش نمی شد اما وقتی کمی بزرگ تر شد مدام ...

به گزارش خبرگزاری فارس از رشت، در دومین دیدار شهدایی خبرنگاران بسیج رسانه گیلان مسیر سفر را به سمت لنگرود آغاز کردیم و در پی دیدار پدر و مادری رفتیم که تنها فرزند پسر خود را در راه دفاع از حریم اهل بیت(ع)، امنیت و اقتدار ایران اسلامی تقدیم کرده و به عنوان اولین شهدای مدافع حرم گیلان لباس افتخار ابراهیمی به تن کردند.

از لنگرود زیاد شنیده بودیم از املاکی تا فرمانده نخبه ایرانی مرتضی حسین پور و البته فرمانده دل های مدافعان حرم گیلانی، سردار حق بین و این بار قرار بود به میزبانی عزیزی دعوت شویم که گل روزگار بود و یکی دیگر از افتخارات لنگرود همیشه قهرمان، این بار مقصد مهمانی، ایمان قهرمانی بود که فرهاد نام داشت و خوشه های اخلاص و ایمان همواره بر مدار این جوان قهرمان گیلانی می چرخید.

نزدیک لنگرود شدیم  این بار رخصت عرض ارادت باید به دست والدین قهرمان امضا می شد، اولین بار بود که عزم منزل شهید خوشه بر را داشتم، سؤالات زیادی در ذهنم مرور می شد اما با خود کلنجار می رفتم که نکند یادآوری خاطرات شهید، قلب نازنین این پدر و مادر را در فشار قرار دهد، نکند اشکشان جاری شود و شهید خوشه بر را گله مند از چشمان اشک آلود پدر و مادر کنیم.

غرق در افکار بودم که گفتند رسیدیم و این هم تابلوی یادمان شهید خوشه بر، صدای گرم سلام و علیکی نظرمان را جلب کرد! پدر و مادر شهید آمده بودند به استقبال اصحاب رسانه و من مبهوت این محبت بی نظیر پدرانه و مادرانه، چراکه مسافتی را برای استقبال طی کرده بودند و باوجود مشقت استقبال، به میزبانی مهمانان پسرشان آمده بودند.

باورم نمی شد این میزان اخلاص و محبت و افتادگی، این میزان مهربانی و میهمان نوازی و این میزان محبت پدرانه و مادرانه، راستش غرق محبتشان بودیم با برق محبت در چشمانشان و مهمان نوازی بی نظیرشان قند در دلمان آب می شد. چه صفایی دارد خانه ساده پدری شهید، انگار سال هاست ما را می شناسند، آن قدر گرم و صمیمی بودند که لحظاتی یادمان می رفت برای چه آمدیم منزل شهید! در حال احوالپرسی های متعارف بودیم که گفتند اذان می گویند نمازتان را بخوانید و بعدازآن به گفت وگو بپردازیم.

 اینجا صدای زندگی می آمد صدای فرزندان کوچک و خردسالی که برخی از آن ها یا به چهره یا به خصلت، شبیه شهید بودند، پدر شهید در حال معرفی آنان بود که گفت «امروز خواهران شهید هم آمده اند، کم پیش می آید که این گونه هر سه خواهر باهم باشند و این نو گل های با طراوت هم فرزندان آن ها هستند .»



نویسنده: newsBot
همرسانی کنید:

نظر شما:

security code

طراحی و پیاده سازی توسط: بیدسان